هرروزدرسکوت خیابان دوردست روی ردیف نازکی ازسیم مینشست وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند یک بغض کهنه توی گلوداشت میشکست، باران گرفت بغض خداهم شکسته بود اما کلاغ روی همان ارتفاع پست آهسته گفت :من که کبوتر نمی شوم تنها دلم به دیدن گلدسته ات خوش است ....
تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان NOLOVE و آدرس
nolove111.LXB.ir لینک نمایید
سپس مشخصات
لینک خود را در
زیر نوشته . در
صورت وجود لینک
ما در سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.